یا دلیلالمتحیرین
به کیبورد نگاه میکنم و سرم گیج میرود.
واژهها توی مغزم فرار میکنند و به در و دیوار میخورند. زخمی و دستوپا شکسته میافتند یکگوشه. سرم پر شده از آدمها. از بودنها و نبودنهایشان. از حرفهایشان. از هشدارهایشان. از نگاههای مرموزشان. از لبخندهایی که بیش از حد مشکوکم بهشان.
به کیبورد نگاه میکنم و سرم گیج میرود.
باید برای سرم کاری بکنم. باید به دادش برسم. بیچاره همیشه بیشتر از همه بوده و کمتر از همه نگاهش کردهام. باید برای سرم کاری بکنم. حالا که محتاجِ آرامش است، همه رفتهاند و او و مانده و تاریکیِ شب.
به کیبورد نگاه میکنم و سرم گیج میرود.
دلم نمیخواد چیزی بنویسم. دلم نمیخواهد از آدمها بنویسم. دلم میخواهد بروم چند روزی را به عدم. و از نو متولد شوم. بدونِ خستگی و اشک. سرم گیج میرود. گیج میرود و لابهلای بیتها و کلمهها، میرسد به مصرعی. پر از هیچ.
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری
بیاثر شو که اثرهاست در این بیاثری…