یا من لا ینزل الغیث الا هو.
بالا رفتم و پایین آمدم، آسمانها را گشتم، زمین را هم. توی چشمهای تکتکِ آدمها، توی دستهای تکتکِ آدمها، توی گوشهای تکتکِ آدمها؛ و توی قلبهای تکتکِ آدمها؛ همه را گشتم و به هر کس که رسیدم، دیدم که تشنه بود، و دیدم که آدمها چگونه روزها را و شبها را میدوزند به هم، در پیِ سیراب شدن.
و دیدم دستهای از آدمها را که تشنگی پایش را گذاشتهبود بیخِ گلوگاههایشان که دیگر خون به مغزهایشان نمیرسید و گیج بودند. در پیِ هیچ. و دستهی دیگری از آدمها را دیدم، آنگاه که سیراب میشدند و سر از پا نمیشناختند. و چیزی نمیگذشت که دوباره، تشنگی چشمهایشان را پر میکرد، و تشنگی از چشمهایشان سرازیر میشد در تمامِ روحشان.
چشمهایم را بیشتر باز کردم. آدمها را و قلبها و چشمهایشان را خوبتر نگاه کردم. و هرچه دیدم همان بود. تشنگی و سیرابشدن. و آدمها در تکاپو میانِ این دو، شبیهِ جوجهگنجشکهای کمطاقتی بودند که با بالهای کوچکشان، از چنگالِ تشنگی به پناهِ سیرابشدن میگریختند.
هر که زنده بود، در این حال بود و هر که در این حال نبود، یا مرده بود و حقیقتا مردهبود، یا مردهبود و نمیدانست که مردهاست.
امشب هم چشمهایم را باز کردهام.بیشتر از پیش. آسمان پیشِ روی من است، و ابرهایی سیاه. ماه را نمیبینم. آسمان پیشِ روی من است و من امشب، درست در میانهی مسیرِ فرار از چنگالِ تشنگی به پناهِ سیرابشدن، درست در میانهی این مسیرِ مدام، ایستادهام و به آن آدمهایی فکر میکنم، که چشمهای غافلم کمتر نگاهشان کرد. به آدمهایی که زندهاند اما دیگر تشنه نیستند. به آدمهایی که آخرین پناهِ سیرابشدن را لمس کردهاند و آنقَدَر مبهوتِ ناتمامیاش شدهاند که تشنگیها را، همه را، پاک از یاد بردهاند.
امشب هم چشمهایم را باز کردهام و به خودم فکر میکنم، به اینکه همین حالا، درست در میانِ همین شبِ معمولی، چقدر فاصله دارم من، تا آخرین پناهِ سیرابشدن؟
۶ دیدگاه
راستی!
چقدر فاصله دارم…؟
روزها فکرِ من این است و همه شب سخنم..
کمی ندیدن لازم است
تا ببینیم تورا …
حق….. 🙂
زیبا بود 😍
واقعا چقدر فاصله داریم تا آخرین پناه سیراب شدن🤔
خدایا عاقبتمون رو ختم به خیربگردان🤲🏻
خیلی التماس دعا دارم خواهرجانم😘
ممنونم عزیزدلم♥️♥️♥️
آمین….
منم خیلی محتاجم به دعاتون خیلی!