ما را برای سوز و گداز آفریده‌اند..

ای پناهِ قلب‌های شکسته.

 

آب من و دنیا هیچ‌وقت توی یک جوب نرفت. دنیا همیشه یمین رفته و من یسار.دنیا همیشه پایین رفته و من بالا. دنیا همیشه پشتش را کرد به من و انگشت‌هایش را فرو کرد توی گوش‌هایش که صدایم را نشنود، که فریادهایم را نشنود. و نشنید. حالا هم دراز کشیده‌ام و شب از نیمه گذشته و دارم با چشم‌های خیس از اشک این‌ها را می‌نویسم، دنیا ضرب شست نشانم داده. نشانم داده که چقدر بی‌رحم است. باشد قبول! لااقل بگذار این دفعه بی‌پرده بنویسم. بنویسم از قلبی که دارد له می‌شود زیر پای‌کوبانِ غم. از چشمی که دارد غرق می‌شود توی دریای غم و از روحی که از هم‌ گسیخته و دیگر نمی‌تواند تاب بیاورد این چهارچوبِ تنگ را. روحم، روحِ تکه‌تکه ام، دیگر تاب می‌آورد اینجا؟ می‌خواستم آزاد باشد. می‌خواستم برود و حصار هایت را بشکند دنیا. می‌خواستم بتوانم به او بفهمانم که همیشه…

آی..آی از این قلب که جز درد در آن چیزی نیست. نادر ابراهیمی گفته است و لابد فهمیده که شعر است این یک خط. و من روزی هزارها بار می‌خوانمش. روحِ از هم گسیخته‌ام را پس از این چه باید بکنم؟ مثل بدبختی شده ام کع دست و پای راستش را دنیا گرفته و می‌کشد و دست و پای چپش را، روحِ سرگردانش. میان این فشار ممتد، روزی تمام می‌شوم من. آی از این قلب که جز درد در آن چیزی نیست…..

آی..‌.

مطالب مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *