به نامِ خدای شاعرها..
ما را چقدر بیسر و سامان گذاشتی
بی دست و پا و دست به دامان گذاشتی
با ما هزار مرتبه پیمان نبشتی و
هر دم کلاه بر سرِ پیمان گذاشتی
هردفعه آفتاب طلب کردهایم و تو
هردفعه ابر دادی و باران گذاشتی
دنیا! بگو از اولِ فرمانرواییات
از حسرتی که بر دلِ انسان گذاشتی…
هان! با تو ام که بارِ قدمهای خسته را
بر تیغهای تیزِ بیابان گذاشتی
با اینهمه شکستن و ویران شدن هنوز –
چیزی برای نقطهی پایان گذاشتی؟
+ بیرحمتر از این دنیا، کسی را میشناسید؟