یا غافر الذنب..
روزِ دومِ پیادهرویمان بود. اگر اشتباه نکنم عمودِ هشتصد تا نهصد را داشتیم میرفتیم. سرِ ظهر بود و آفتاب صاف میخورد وسطِ کلهی آدم. بیشترِ همسفرها ترجیح دادهبودند چندساعتی را استراحت کنند تا آفتاب هم کمی از تک و تا بیفتد. ما اما مثلِ دو دیوانه که انگار میخواستند روی خورشید را کم کنند، به راهرفتن ادامه دادیم.